جدول جو
جدول جو

معنی خاصه تر - جستجوی لغت در جدول جو

خاصه تر(خاصْ صَ تَ)
مخصوص تر. خیلی خصوصی. اخص: و در شغلهای خاصه تر این پادشاه شروع کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 150).
خاصه تر این گروه کز دل پاک
شیعت مرتضای کرارند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خایه زر
تصویر خایه زر
گلولۀ زر
کنایه از آفتاب، گیتی پرور، چتر نور، طاس زر، چراغ روز، طرف دار انجم، طاووس مشرق خرام، اسطرلاب چهارم، سپر آتشین، چتر زر، چتر روز، چراغ سحر، خایه زرّین، چتر زرّین، طاووس فلک، غزاله، طاووس آتش پر برای مثال در آن گوهرین گنج بن ناپدید / بدی خایۀ زر خدای آفرید (نظامی۵ - ۸۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاصه تراش
تصویر خاصه تراش
سلمانی مخصوص پادشاه یا فرمانروا
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
از متعلقات لارستان است. (از مرآت البلدان ج 4 ص 132)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زر اعلاء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ پُ)
حداکثر. چون: خانه پرش در این سفر دوهزار تومان خرج کرده است
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ)
خانه عطارد که برج جوزاست و آن از بروج بادی است. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ زَ)
آفتاب، فلک چهارم، برج اسد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(نِ سَ)
دهی است جزء دهستان سیاهکلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 23 هزارگزی جنوب خاوری رودسر و 2 هزارگزی شوسۀ رودسر به شهسوار. این ده در دامنۀ کوهسار قرار دارد و آب و هوایش معتدل و مرطوب و سکنه اش 135 تن است که شیعی مذهب و گیلکی و فارسی زبانند. آب آنجا از چشمه و محصول آن برنج و مرکبات و چای و شغل اهالی زراعت و نمدمالی و راه این دهکده مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ص 98)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ یِ زَ)
کنایه از آفتاب. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گلولۀ زر. (آنندراج) :
در آن گوهرین گنج بن ناپدید
بدی خایۀ زر خدای آفرید
زمانه دگر گونه آیین نهاد
شد آن مرغ کو خایه زرین نهاد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِگَ)
بسیار خایه کننده. بیوض. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ تَ /تِ)
برندۀ اثاث خانه. ربایندۀ اثاث خانه. دزد. سارق. ج، خانه بران:
چو دزد خانه بر کالا همی جست
سریر شاه را بالا همی جست.
نظامی.
من بسختی ب خانه دگران
خانه من بدست خانه بران.
نظامی.
گر سه حمال کارگر داری
چار جمال خانه برداری.
نظامی.
نقطه گه خانه رحمت تویی
خانه بر نقطۀ زحمت تویی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(لِ سَ)
دهی است جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان. واقع در 12 هزارگزی جنوب لنگرود و یک هزارگزی خاور بجارپس. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای معتدل و مرطوب و مالاریایی. 110 تن سکنه دارد که شیعی مذهب و گیلکی و فارسی زبانند. آب آنجا از شلمان رود و محصول آن برنج و چای و شغل اهالی زراعت است. راه این ده مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
خامه ای که بروی شیر خام بندد. خامۀ شیر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خاصْ صَ / صِ یِ مَ)
اهل و عیال مرد
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ دَرر)
شکافندۀ سنگ خاره، کنایه از قدرت است و صلابت:
تکاور یکی خاره دری تو گفتی
چو یوز از زمین برجهد کش جهانی.
منوچهری.
برآمد بادی از اقصای بابل
هبوبش خاره در و باره افکن.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ)
بزرگ. بزرگوار. لقبی از القاب ترکان است و در دورۀ قاجاریه نیز بوده و آن مرکب از خاصۀ عربی و بک ترکی است:
آنکه گرفت دست تو خاصه بک زمان بود.
مولوی (غزلیات).
بادۀ خاص درفکن خاصه بک خدا توئی.
مولوی (غزلیات)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ دَ / دِ)
نانوا که نان خوب و گران بها پزد. آنکه نان خوان شاه و امیر و دیگر بزرگان پزد. مقابل خرجی پز که نانوائی است که نان ارزان قیمت می پزد
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ تَ)
خرم تر. نوتر:
خیز بت رویا، تا مجلس زی سبزه بریم
که جهان تازه شد و ما ز جهان تازه تریم.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 179).
رجوع به تازه شود
لغت نامه دهخدا
(خاص ص تَ)
به لغت تنکابنی حرف بابلی است، به خراسانی گندنا
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ / دِ)
سلمانی مخصوص پادشاه یا امیر یا حاکم. دلاک خاصه شاه یا بزرگ شهری، گرای (گ ر را) شاهی یا حاکمی. خاصۀ خان
لغت نامه دهخدا
تصویری از یاوه تر
تصویر یاوه تر
ابطل
فرهنگ واژه فارسی سره
صفت آرایشگر مخصوص، سلمانی مخصوص (پادشاه) ، دلاک مخصوص (شاه)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خاله دتر، خال دتر
فرهنگ گویش مازندرانی
مارسیاه خانگی که در دیوار یا بام خانه لانه سازد
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان قره طغان بهشهر، زمین مسکونی، خانه سرا
فرهنگ گویش مازندرانی
ماهی کوچکی که قابل خوردن است
فرهنگ گویش مازندرانی